دخن
نویسه گردانی:
DḴN
دخن . [ دُ ] (ع اِ) ارزن . ارزن که بهندی کنکنی یا چنیاست . (منتهی الارب ). غله ای باشد که آن را ارزن و گاورس گویند و بهندی چنیا نامند. (غیاث ). گاورس . (دهار). گاورس یا دانه ای است از گاورس کوچکتر. ارزن ریزترست و گاورس همانست . (یادداشت مؤلف ). گال . ج ، دخان . (مهذب الاسماء). در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان جاورس دانسته شده است و نیز گفته شده است که قوت او و جاورس یکیست . حکیم مؤمن در تحفه گوید ارزن است و قسمی از جاورس باشد و از آن بزرگتر و در طبع مثل او و در افعال و خواص مانند آن . صاحب اختیارات بدیعی گوید به شیرازی الم نامند و نوعی ازجاورس باشد و بگفته ٔ صاحب آنندراج ارزن است و نام هندی آن کنگی یا چنیا است و گاورس را به هندی باجرا گویند. از مجموع آنچه نقل شد برمی آید که ارزن نوع ریزو زردتر و گاورس نوع درشت و سفیدتر این دانه است .
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
دخن . [ دَ خ ِ ] (ع ص ) رجل دخن الخلق ؛ مرد تلخ خو. (منتهی الارب ). || ثوب دخن ؛ جامه ٔ دودگن . (مهذب الاسماء).
دخن . [ دَ ] (ع مص ) دود برآمدن از آتش . (منتهی الارب ). دودکردن . (زوزنی ) (دهار). دود کردن آتش . || تیره گون گردیدن ستورو همچنین نبات . تیر...
دخن . [ دُ خ َ ] (ع اِ) ج ِ دخنه . (ازمنتهی الارب ). رجوع به نحبةالدهر دمشقی ص 266 شود.
دخن . [ دَ خ َ ] (ع اِ) دود. || تیرگی : و هدنة علی دخن ؛ ای سکون لعلة لایصلح . || کینه . || بدخلقی . || جوهر شمشیر. || تغییر عقل و دین ...
دخن . [ دَ خ َ ] (ع مص ) بوی دود گرفتن طعام . (منتهی الارب ).دودگند شدن طعام . (تاج المصادر بیهقی ) (المصاد زوزنی ). || دودگند کردن . (تاج ال...
ابن دخن . [ اِ ن ُ دُ ] (اِخ ) نام کوهی . (المزهر).