دراز
نویسه گردانی:
DRʼZ
دراز. [ ] (اِخ ) قریه ای است به بحرین . (یادداشت مرحوم دهخدا).
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
کله دراز. [ ک َل ْ ل َ / ل ِ دِ ] (ص مرکب ) کسی که شور و غوغای بیهوده کند. (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). هنگامه ساز و غوغایی و زبان دراز و ...
طوی دراز. [ طُ دِ ] (اِخ ) دهی است به سه فرسنگی مغرب کاکی ، و طوی بمعنی چاه است . (فارسنامه ٔ ناصری ). و رجوع به طویل دراز شود.
دست دراز. [ دَ دِ ] (ص مرکب ) درازدست . آنکه دستهای وی دراز باشد. (ناظم الاطباء). دارای ساعد و بازوی دراز. طویل الید. || مرادف دست بالا و غال...
دراز شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یازیدن . طول پیدا کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). امتداد یافتن . کشیده شدن . اِستطالة. (دهار). اِمِّتار. اَمتدا...
چوب دراز. [ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 11 هزارگزی جنوب خاور کرمانشاه و 2 هزارگزی شمال سیابا...
خار دراز. [رِ دِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خاری که بزرگ است و دراز. اَسَل . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به کلمه ٔ اسل شود.
بینی دراز. [ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) نوعی ماهی با بینی طویل که به ترکی اوزون برون گویند. ماهی دریایی بزرگی که فرنگیان استورژن ۞ گویند و از...
دراز آمدن . [ دِ م َ دَ ] (مص مرکب ) دراز شدن . طولانی گشتن . طویل شدن .- دراز آمدن سخن ؛ طولانی شدن آن : بیا و گونه ٔ زردم ببین و نقش بخو...
باب دراز. [ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت 6 هزارگزی شمال راه مالرو ساردوئیه - بافت .کوهستانی و سردسیر. سکنه ٔ آن 7...
باغ دراز. [ دِ ](اِخ ) دهی است جزء دهستان دلفارد بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت ، که در 94 هزارگزی جنوب خاوری ساردوئیه و8 هزارگزی راه مالرو...