درپی . [ دَ ](اِ) درپه . درپین . دربه . دربی . پینه و پیوندی که برجامه دوزند. (برهان ). اگرچه اصل آن درپی بوده ، به فتح بای پارسی ، اکنون به کسر، با اعمی و موسی قافیه کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). رقعه . (از منتهی الارب ).وصله . و ژنگ . پاره : جئة؛ درپی کفش . (منتهی الارب ).
-
درپی پذیر ؛وصله بردار. (یادداشت دهخدا).
-
درپی پذیرفتن ؛ قابل وصله و پینه بودن . (ناظم الاطباء)
: سیه گلیم خری ژنده جل و پشماگند
که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو.
حکیم سوزنی (از آنندراج ).
انعشاش ؛ درپی پذیرفتن پیراهن . (از منتهی الارب ).
-
درپی خواه ؛ وصله خواه . جامه ٔ کهنه و پاره که لازم است آنرا وصله کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا): ارقعالثوب ؛ درپی خواه شد جامه . تلدم ؛ درپی خواه گردیدن جامه و موزه . (از منتهی الارب ).
-
درپی دوختن ؛ وصله کردن
: گر بدرد ز برق آن ژنده
درپی از مهر و مه بر آن دوزم .
حکیم اورمزدی (از آنندراج ).
-
درپی زدن ؛ وصله زدن . وصله کردن
: سلطان اولیا دید قد تو در طریقت
از جامه ٔ خضر زد بر جامه ٔ تو درپی .
سیف اسفرنگی (از آنندراج ).
-
درپی کردن ؛ وصله کردن . وصله زدن . پینه دوختن . رقعه دوختن . پاره زدن : الباد، تلبید، تلدم ، تلدیم ، ردم ، صلة، وصل ؛ درپی کردن جامه را. فرطمة؛ دوختن بینی موزه را و درپی کردن . (از منتهی الارب ). فشاغ ؛ چرم پاره ای که از آن مشک را درپی کنند. نفابة؛ درپی کردن موزه را. (از منتهی الارب ).
-
درپی کرده ؛ وصله شده . رقعه دوخته . پیوندبست . پینه زده : مرقع، متنصح ؛ جامه ٔ درپی کرده و نیکو دوخته . مقبل ، مقبول ، همل ؛ جامه ٔ درپی کرده . هدم ؛ جامه ٔ کهنه ٔ درپی کرده . (منتهی الارب ).
-
درپی کننده ؛ وصله زننده . لخه دوز در تداول خراسان : لادم ؛ درپی کننده ٔ جامه . مُنقل ؛ درپی کننده ٔ نعل و موزه را. (از منتهی الارب ).
-
درپی نهادن ؛ وصله کردن . پینه نهادن . (ناظم الاطباء). پاره دوختن : ترقیع؛ عَش ّ، لقط؛درپی نهادن جامه را. (از منتهی الارب ).
-
درپی نهاده ؛ جامه ٔ وصله شده . (ناظم الاطباء).