درج کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیچیدن . تا کردن . || جمع نمودن . فراهم آوردن . (ناظم الاطباء)
: دخلی که به عقل درج کردم
در زیور او بخرج کردم .
نظامی .
سخن باید به دانش درج کردن
چو در سنجیدن آنگه خرج کردن .
نظامی .
چندانکه کند بروز او خرج
دوران نکند بسالها درج .
نظامی .
به شادی شغل عالم درج می کن
خراجش میستان و خرج می کن .
نظامی .
|| نگاه داشتن . حفظ کردن . || فهمیدن . || شامل کردن . گنجانیدن . (ناظم الاطباء). ثبت و ضبط کردن . در خلال چیزی گنجانیدن . ضمن چیزی آوردن . مندرج ساختن . گنجانیدن . و نوشتن مطلبی در کتاب یا رساله و مانند آن
: اگر شمه ای از احوال او درج کرده شود، دراز گردد. (کلیله و دمنه ).
آهی به شکنجه درج می کرد
عمری به امید خرج می کرد.
نظامی .
چو بتوان راستی را درج کردن
دروغی را چه باید خرج کردن .
نظامی .
هم از خبث نوعی در آن درج کرد
که ناچار فریاد خیزد ز درد.
سعدی .
کلمه ای چند بطریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم اﷲتعالی در این کتاب درج کردیم . (گلستان سعدی ).