درس
نویسه گردانی:
DRS
درس . [ دَ ] (ع مص ) کوفتن خرمن گندم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دِراس . و رجوع به دراس شود. || کهنه کردن جامه را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کهنه گردیدن جامه . (از منتهی الارب ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از دهار) (از اقرب الموارد). لازم و متعدی است . || سبق گفتن . (از منتهی الارب ). تعلیم . (یادداشت مرحوم دهخدا). || درس کتاب کردن . (از منتهی الارب ). خواندن کتاب و اقدام به حفظ کردن آن . (از اقرب الموارد). علم خواندن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (از ترجمان القرآن جرجانی ). تعلم . (یادداشت مرحوم دهخدا). دراسة. و رجوع به دراسة شود. || حائض گردیدن زن . (منتهی الارب ). حائض شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (ازدهار) (از ذیل اقرب الموارد از لسان ). دُروس . و رجوع به دروس شود. || آرمیدن با جاریه . (از منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد از اساس ). || سخت گَرگین و قطران مالیده شدن شتر. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رام کردن ناقه را. (از اقرب الموارد). || بعیر لم یدرس (به صیغه ٔ مجهول )؛ شتری که سوار آن نشده باشند. (از منتهی الارب از اصمعی ). و در لسان العرب لم یدرَّس از باب تفعیل ذکر شده است . (از ذیل اقرب الموارد). || ناپدید کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
درس . [ دَ ] (ع اِ) سبق . (منتهی الارب ). قسمتی از آنچه درس داده شود.(از اقرب الموارد). || راه پنهانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ...
درس . [ دَ ] (ع اِ) سبق و چیزی که معلم به شاگرد می آموزاند خواه از روی کتاب باشد و یا از خارج .(ناظم الاطباء). موضوعی که معلم به شاگرد آم...
درس . [ دِ] (ع اِ) جامه ٔ کهنه . (منتهی الارب ). جامه ٔ پوسیده وکهنه . (از اقرب الموارد). || دم شتر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دَرس ....
این واژه عربی نیست؛ در اوستایی درس dares (دیدن، نگاه ـ تماشا ـ مشاهده ـ ملاحظه کردن، فراگرفتن، آموختن) و در سنسکریت: درص darś (نمایاندن، نشان دادن) بو...
هم درس . [ هََ دَ ] (ص مرکب ) دوتن که با هم درس خوانند. هم کلاس . هم سبق : بشوی اوراق اگرهم درس مایی که علم عشق در دفتر نباشد.حافظ.
درس گیر. [ دَ ] (نف مرکب ) درس گیرنده . متعلم : گه از لوح ناخوانده عبرت پذیرگه از صحف پیشینگان درس گیر.نظامی .
درس خانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِمرکب ) مدرسه . مکتب . درسگاه . (آنندراج ) : پرواز دانشم ز عناصر برون نرفت دارم ز درس خانه ٔ او لوح در کنار. ؟ (از آ...
درس خوان . [ دَ خوا / خا ] (نف مرکب ) درس خواننده . خواننده ٔ درس . آنکه درس خواند. شاگرد را گویند و شخصی که پیش کسی چیزی بخواند. (برهان ). شا...
درس دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) آموختن درس . یاد دادن دروس . تدریس کردن . آموزاندن چیزی به شاگرد. تعلیم دادن : شب هم از کسب کمال آسوده ...
درس کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درس خواندن . فراگرفتن . یاد گرفتن . آموختن . تتلمذ. تعلم . خواندن : پندحجت را بخوان و درس کن زیرا که هست ...