درس کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درس خواندن . فراگرفتن . یاد گرفتن . آموختن . تتلمذ. تعلم . خواندن
: پندحجت را بخوان و درس کن زیرا که هست
چون قران از محکمی وز نیکوی و موجزی .
ناصرخسرو.
بغرض دوستی مکن که خواص
درس «و التین »بی شره نکنند.
خاقانی .
«یکنزون الذهب » نکردی درس
«یوم یحمی » نخواندی از تفسیر.
خاقانی .
نشگفت گر از فردوس ادریس فرود آید
تا درس کند پیشت اخبار جهانداری .
خاقانی .
حرث ؛ درس کردن قرآن . مدارسة؛ با کسی درس کردن .(دهار).