اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

درفش

نویسه گردانی: DRFŠ
درفش . [ دِ رَ ] (اِ) فوطه ای که در روز جنگ بر بالای دستار و خود پیچند، که به ترکی دولغه گویند. (از برهان ). درفش در اصل پارچه ای بوده از قماش سه گوشه که به زر منقش کرده بر سر علم و کلاه خود می بسته اند و به ترکی بیرق گویند و آن پارچه همیشه از باد در جنبش بوده می لرزیده . (آنندراج ). پارچه ٔ قماش سه گوشه که به زر منقش کرده بر سر علم بندند و چون معنی درفشیدن لرزیدن است این را نیز درفش از آن گویند که از باد می لرزد. (غیاث ) :
ز بس گونه گونه سنان و درفش ۞
سپرهای زرین و زرینه کفش .

فردوسی .


همه روی آهن گرفته به زر
درفش سیه بسته بر خود بر.

فردوسی (از آنندراج ).


|| علمی را گویند که در روز جنگ برپا کنند. (برهان ). علم که در روز جنگ برپا کنند. (آنندراج ). نیزه هایی که پرچمی بر آن بوده و بر سر سران و بزرگان سپاه می داشته اند. (یادداشت مرحوم دهخدا). اختر. بیرق ۞ . رایت . علامت . علم . (منتهی الارب ). لواء :
سر جادوان جهان بی درفش
مر او را بیفکند و برد آن درفش .

دقیقی .


چو آگاهی آمد به شاپور شاه
بیاراست کوس و درفش و سپاه .

فردوسی .


چو بابک سپه را همه بنگرید
درفش و سر نامداران بدید.

فردوسی .


درفشش یکی ترک جنگی بچنگ
خرامان بیامد بسان پلنگ ...
یکی ترگ رومی بسر برنهاد
درفشش به رهام گودرز داد.

فردوسی .


همه لشکر از جای برخاستند
درفش فریدون بیاراستند.

فردوسی .


هم اینان که دارند با ما درفش
ز بدروز ایشان بگردد بنفش .

فردوسی .


بیاورد پس شهریار آن درفش
که بد پیکرش اژدهای بنفش .

فردوسی .


ز دیوار دژ مالکه بنگرید
درفش و سر نامدارش بدید.

فردوسی .


نخستین سر ساوه بر نیزه کرد
درفشی که او داشتی در نبرد.

فردوسی .


وگر خود فریبرز با آن درفش
بیاید کند روی گیتی بنفش .

فردوسی .


که آمد ز توران سپاهی بجنگ
سپهبد نهنگی درفشی بچنگ .

فردوسی .


بیاور سپاه و درفش مرا
همان تخت و زرینه کفش مرا.

فردوسی .


درفشی پس پشت پیکرگراز
سرش ماه سیمین و بالا دراز.

فردوسی .


زمین کوه تا کوه یکسر سپاه
درفش جهاندار بر قلبگاه .

فردوسی .


درفش ویست آنکه داری بدست
که پیروز بادی و خسرو پرست .

فردوسی .


تهمتن بیامد به درگاه شاه
چنان چون سزد با درفش و سپاه .

فردوسی .


درفش جفا پیشه افراسیاب
همی تابد از گرد چون آفتاب .

فردوسی .


درفش بزرگان و پیل و سپاه
بسازید روشن یکی بزمگاه .

فردوسی .


زرَفسانید ۞ بر پیلان جرسهای مدارا را
برآرید آن فریدون فر درفش چرخ بالا را.

عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 300).


درفش و سپه دادش و پیل و ساز
فرستادش از بهر کین پیشباز.

اسدی


ز هر کس فزون جاهشان نزد شاه
گذشته درفش مهیشان ز ماه .

اسدی .


بزرگان ابا اثرط سرفراز
درفش و سپه پیش بردند باز.

اسدی .


چهارم چو برزد کُه از خور درفش
زمین گشت از او زرد و گردون بنفش .

اسدی .


شاهی که برزم کاویان داشت درفش
گر زنده شود پیش تو بردارد کفش .

امیرمعزی .


از ماه درفش تو مه چرخ
سوزان چو ز مه کتان ببینیم .

خاقانی .


اًلواء؛ درفش لشکرکشان دوختن . لِواء؛ درفش لشکرکشان . (از منتهی الارب ).
- اژدها پیکردرفش ؛ درفش که بر آن نقش اژدها باشد :
درفشش ببین اژدها پیکر است
بر آن نیزه بر شیر زرین سر است .

فردوسی .


- به گرد درفش اندرآمدن ؛ گرد علم جمع شدن :
سپاه اندر آمد بگرد درفش
هوا شد ز گرد سواران بنفش .

فردوسی .


- پرنیانی درفش ؛ درفش پرنیانی . درفش حریر :
ز بس نیزه و پرنیانی درفش
ستاره شده سرخ و زرد و بنفش .

فردوسی .


ز بس نیزه و تیغهای بنفش
هوا گشت پر پرنیانی درفش .

فردوسی .


- پیل پیکر درفش ؛ درفشی که بر آن نقش و پیکر پیل باشد :
زده پیش او پیل پیکر درفش
بنزدش سواران زرینه کفش .

فردوسی .


هنوز اندر این بد که گرد بنفش
پدید آمد و پیل پیکر درفش .

فردوسی .


- خسروانی درفش ؛ درفش پادشاهی . درفش متعلق به خسرو :
برافراشته کاویانی درخش
همایون همان خسروانی درفش .

فردوسی .


- خورشیدپیکر درفش ؛ علم که نقش خورشید دارد :
یکی زرد خورشید پیکر درفش
سرش ماه زرین غلافش بنفش .

فردوسی .


ابا تاج و با گرز و زرینه کفش
پس پشت خورشید پیکر درفش .

فردوسی .


- درفشان درفش ؛ درفش درفشان . رجوع به این ترکیب ذیل درفشان شود.
- درفش بپای بودن ؛ برافراشته بودن درفش :
ز بیرون دهلیز پرده سرای
فراوان درفش بزرگان بپای .

فردوسی .


- درفش بر پای داشتن ؛ برافراشتن بیرق :
که بر پای دارید یکسر درفش
کشیده همه تیغهای بنفش .

فردوسی .


- درفش برکشیدن ؛ درفش برافراشتن :
بگرد اندرش زرد و سرخ و بنفش
ز هر گونه ای برکشیده درفش .

فردوسی .


- درفش بزرگ ؛ علم بزرگ :
دو لشکر همی رزم را ساختند
درفش بزرگی برافراختند.

فردوسی .


بخندید از او شاه و خفتان بخواست
درفش بزرگی برآورد راست .

فردوسی .


- درفش بنفش ؛ علم و بیرقی که به رنگ بنفش است و آن علامت سپاه ایران بوده است :
چو افراسیاب آن درفش بنفش
نگه کرد باکاویانی درفش .

فردوسی .


بگرد اندرش با درفش بنفش
بپای اندرون کرده [ گودرز ] زرینه کفش .

فردوسی .


یکی شیرپیکر درفش بنفش
درفشان گهر در میان درفش .

فردوسی .


- درفش تهمتن ؛ علم خاص رستم :
زمیدان بیامد بجای نشست
سپهبد درفش تهمتن بدست .

فردوسی .


درفش تهمتن همانگه ز راه
پدید آمد و بانگ پیل و سپاه .

فردوسی .


- درفش خجسته ؛ درفش مبارک و میمون و پیروز :
سوی کرگساران سوی باختر
درفش خجسته برافراخت سر.

فردوسی .


- درفش درخشان ؛ درفش با فروغ :
سپهبد بیامد ز پرده سرای
درفشی درخشان بسر بر بپای .

فردوسی .


- درفشان ؛ ج ِ درفش . بیرقها :
درفشان به ابر اندر افراشته
سر نیزه از مهر بگذاشته .

فردوسی .


- درفش درفشان ؛ درفش درخشان و بافروغ :
بدید آن درفش درفشان بنفش
نهان کرده بر قلبگه بر درفش .

فردوسی .


چو قارن بیامد به پیش سپاه
بدید آن درفش درفشان سپاه .

فردوسی .


خرامان بیامد [ بهمن ] ز پرده سرای
درفشی درفشان پس او بپای .

فردوسی .


درفش درفشان پس هر سری
که بودند از آن جنگیان افسری .

فردوسی .


درفش درفشان پس پشت اوی
یکی کابلی تیغ در مشت اوی .

فردوسی .


کنون آمدم جنگ را ساخته
درفش درفشان برافراخته .

فردوسی .


فرازش درفشی درفشان چو شید
به پیکر طرازیده پیل سپید.

اسدی .


درفش درفشان هم از تیغو میغ
چنان شعله می زد که در جنگ تیغ.

اسدی (از آنندراج ).


رجوع به درفشان شود.
- درفش دل افروز ؛ درفش شادمان کننده :
چو نرسی بدید آن سر و تاج شاه
درفش دل افروز و چندان سپاه .

فردوسی .


- درفش سران ؛ علم خاص فرماندهان ، هر علم نشانه ٔ تعداد معینی افراد تحت فرماندهی سالاری بوده است :
زمین جنب جنبان شد از میخ نعل
هوا ازدرفش سران گشت لعل .

فردوسی .


- درفش سرافراز ؛ علم سربلند و برافراشته :
چو رستم درفش سرافراز شاه
نگه کرد کآمد پذیره براه .

فردوسی .


- درفش سیاه (سیه ) ؛ درفش و علم که برنگ سیاه بوده و آن علامت لشکر توران بوده است :
به باره برآمد [ رستم ] بکردار گرد
درفش سیه را نگونسار کرد.

فردوسی .


چو رستم درفش سیه را بدید
بکردار شیر ژیان بردمید.

فردوسی .


ز گرد اندر آمد درفش سیاه
سپهدار ویسه به پیش سپاه .

فردوسی .


- درفش شب ؛ علم شب . نشانی شب . تیرگی :
دگر روزچون گشت روشن جهان
درفش شب تیره شد در نهان .

فردوسی .


- درفش کابیان ، درفش کاویان . (مزدیسنا ص 365). رجوع به درفش کاویان شود.
- درفش کافیان ؛ درفش کاویان : رایات دولت کسری ابرویز پیوسته به پیروزی چون درفش کافیان منصور و افراشته باد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ص 87). رجوع به درفش کاویان شود.
- درفش کاوان ؛ درفش کاویان . علم فریدون است و منسوب به کاوه ٔ آهنگر. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به درفش کاویان شود.
- درفش کاویان . رجوع به این ترکیب شود.
- درفش نبرد ؛ رایت جنگ :
سوی جنگ گستهم نوذر چو گرد
بیامد دمان با درفش نبرد.

فردوسی .


- درفش همایون ؛ درفش خجسته و مبارک :
سراپرده از شهر بیرون برید
درفش همایون به هامون برید.

فردوسی .


- رنگین درفش ؛ علم با رنگهای گوناگون :
همه پشت پیلان به رنگین درفش
بیاراسته سرخ و زرد و بنفش .

فردوسی .


- زرین درفش ؛علم زرین . رایت آراسته به زر :
ستاده ملک زیر زرین درفش
ز سیفور بر تن قبای بنفش .

نظامی .


- شیرپیکر درفش ؛ علم دارای نقش شیر :
نشان سپهدار ایران بنفش
بر آن باره زد شیر پیکر درفش .

فردوسی .


- کاویانی درفش ؛ درفش کاویان :
که او بود با کوس و زرینه کفش
هم او را بدی کاویانی درفش .

فردوسی .


همان برکشم کاویانی درفش
کنم لعل رخسار دشمن بنفش .

فردوسی .


به پیش اندرون کاویانی درفش
جهان زو شده سرخ و زرد و بنفش .

فردوسی .


رجوع به کاویانی درفش و درفش کاویان و درفش کاویانی در ردیفهای خود شود.
- کشنده ٔ درفش ؛ حامل علم . علمدار :
کشنده درفش فریدون بجنگ
کُشنده سرافراز جنگی پلنگ .

فردوسی .


- گرگ پیکر درفش ؛ علم که دارای نقش گرگ باشد :
یکی گرگ پیکر درفش از برش
به ابر اندر آورده زرین سرش .

فردوسی .


- مارپیکر درفش : علم دارای نقش مار :
نگهبان این مار پیکر درفش
زر اندود بر پرنیان بنفش .

نظامی .


- نگون شدن درفش ؛ سرنگون شدن بیرق :
همه میمنه شد چو دریای خون
درفش سواران ایران نگون .

فردوسی .


|| در اصطلاح دوره ٔ ساسانیان ، هر واحد سپاه کوچکتر از «گند» و بزرگتر از «وشت ». و هر درفشی علمی مخصوص داشت . (از ایران در زمان ساسانیان ص 237). || لرزیدن . (آنندراج ). رجوع به درفشیدن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
پَرچَم یا دِرَفْش (به فارسی افغانستان: بیرق یا جَهَنده) نماد یک گروه، سازمان، یا کشور است که بیشتر روی پارچه یا کاغذ به صورت رنگی درست می‌شود. در قدیم...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.