در کوفتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) در کوبیدن . کوفتن در. دق الباب کردن . در زدن
: در من چه کوبی ره من چه گیری
چه آرام گیرد دلت با چنانی .
فرخی (از آنندراج ).
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت .
ناصرخسرو.
به پیغمبری کوبم آنگه درش
که خوانده خدا نیز پیغمبرش .
نظامی (از آنندراج ).
در کاخ بداعتقادی مکوب
خس شبهه از کوی نیت بروب .
نورالدین ظهوری (از آنندراج ).
رجوع به درکوبیدن شود.