درو
نویسه گردانی:
DRW
درو. [ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باهوکلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار واقع در هشت هزارگزی خاور دشتیاری و 6 هزارگزی جنوب راه مالرو دشتیاری به باهوکلات ، با 150 تن سکنه . آب آن از باران و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
درو. [ دِ رَ / رُو] (اِمص ) ۞ عمل قطع کردن ساقه های گندم یا چیدن ساقه های جو و دیگر حبوب . قطع کردن زراعت . (غیاث ). حصاد و چیدن غله و برید...
درو. [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد واقع در 27 هزارگزی شمال خاوری هشتچین و 21 هزارگزی راه شوسه ٔ هروآ...
درو. [ دِ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گردیان بخش شاهپور شهرستان خوی واقعدر 26 هزار و پانصد گزی جنوب باختری شاهپور و 5 هزار و پانصد گزی جن...
دروء. [ دُ ] (ع مص ) ناگاه برآمدن مرد، یاعام است . (از منتهی الارب ). درء. (اقرب الموارد). و از این مصدر است : کوکب دِرّی ؛ ناگاه برآینده ، و ...
دروء. [ دُ ] (ع اِ) دروءالطریق ؛ شکافها و آب کنده های راه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و آن جمع دَرْء است به معنی کژی و انحراف و خمید...
زگ درو. [ زِ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهرویران است که در بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
گندم درو. [ گ َ دُ دِ رَ / رُو ] (اِ مرکب ) وقتی از سال که گندم را درو کنند. خردادماه یا تیرماه : به موسم گندم درو، از آسمان باران آمد پانز...
درو کردن . [ دِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) درویدن . درودن . خسودن . خسوردن . دُریدن . حَوقله . قطع کردن گندم و جو و امثال آن بوسیله ٔ داس یا ا...
داس درو. [ س ِ دِ رَ / رُو ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) داسی خاص بریدن غلات . رجوع به داس شود. || درو شده به داس . دروده بداس . (شعوری ج 1 ...
موسم درو. [ مُ. ِ/ رُو ] (اِ مرکب) وقتی از سال که گندم را درو کنند. خردادماه یا تیرماه: به موسم گندم درو، از آسمان باران آمد پانزده شبانه روز که حوضها...