درود فرستادن . [ دُ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) نماز گزاردن . (ناظم الاطباء).تصلیة.(ترجمان القرآن جرجانی ). || درود رساندن .درود دادن . سلام و تحیت و آفرین رساندن
: فرستم درود فرستاده اش
گزین گزینان آزاده اش .
فردوسی .
سه دیگر بپیمود راه دراز
درودش فرستاد و برگشت باز.
فردوسی .
پس آمد بدان جای نیکان فرود
فرستاد نزدیک ایشان درود.
فردوسی .
سپه چون گذر کرداز آن سوی رود
فرستاد از آن پس به هرکس درود.
فردوسی .
سپهدار با گرز و با گبر و خود
به لشکر فرستاد چندی درود.
فردوسی .
حیف است سخن گفتن با هرکس از آن لب
دشنام به من ده که درودت بفرستم .
سعدی .
به مستان نوید سرودی فرست
به یاران رفته درودی فرست .
حافظ (از آنندراج ذیل درود).