دروغ گفتن . [ دُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) تکلم به دروغ . سخن گفتن به دروغ . سخن ناراست گفتن . کذب گفتن . ابتشاک . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). ابطال . اختراص . اختراق . ازدهاف . ازهاف . افتراء. (منتهی الارب ). افک . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). افناد. بَشک . (تاج المصادر بیهقی ). بَهت . بهتان . (دهار).تخرص . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). تخرق . تخلق . تزعم . تزنید. تزید. تسرج . تکذاب . تکذب . تمساح .(منتهی الارب ). تمنی . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تهنید. جلط. خدب . (منتهی الارب ). خَرص . خَرق . خَلق . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ). دَجل . (منتهی الارب ). سدج . (تاج المصادربیهقی ). سَرَج .عَشر. عَضة. عضهة. عَضیهة. غَمص . (منتهی الارب ). فُجور. (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). فرش . فنک . قَت ّ.کاذبة. (تاج المصادر بیهقی ). کذاب [ ک ِ
/ ک ِذذ ]. کذب [ ک ِ
/ ک َ ذِ ] . کِذبه . (منتهی الارب ) (دهار). لِخاء. مَتع. محج . مخرفة. مذمذة. مَسح . مُلاخاة. مَلذ. مَین . نَمش . ولعان . هَث ّ. (منتهی الارب )
: ور ایدون که پیش تو گویم دروغ
دروغ اندر آرد سر من به یوغ .
بوشکور.
همی گفت با وی گزاف و دروغ
مگر کاندر آرد سرش را به یوغ .
بوشکور.
تو بردی از این پادشاهی فروغ
همی چاره جستی و گفتی دروغ .
فردوسی .
به جان و سر پهلوان زمین
که چیزی نگویم دروغ اندرین .
فردوسی .
شما را خورد آتش پرفروغ
تو دانی کزین در نگفتم دروغ .
فردوسی .
چون مقرر گشت که دروغ گفته است سزای وی بفرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
331). از دروغ گفتن دور باشید. (تاریخ بیهقی ص
339). در خلوت که با کسی سخن میراند [ غازی ] ناامیدی می نمود و می گریست و یکی ده می کردند و دروغها می گفتند و بازمیرسانیدند. (تاریخ بیهقی ص
230). خواجه گفت درخواستم تا مردی مسلمان در میان کار من باشد که دروغ نگوید. (تاریخ بیهقی ).
دروغ از بنه آبرو بسترد
نگوید دروغ آنکه دارد خرد.
اسدی .
که گفت پیرزن از میوه می کند پرهیز
دروغ گفت که دستش نمی رسد به ثمار.
سعدی .
عاشق گل دروغ می گوید
که تحمل نمی کند خارش .
سعدی .
که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق
دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد.
سعدی .
اگر راست می خواهی از من شنو
جهان دیده بسیار گوید دروغ .
سعدی .
دروغ گفتن به ضرب شمشیر ماند اگر جراحت درست شود نشان همچنان بماند. (گلستان ). اشتراط؛ دروغ صریح گفتن بر کسی . (تاج المصادر بیهقی ). اعتباط؛ دروغ گفتن بی سبب و بهانه . اهتبال ؛ دروغ بسیار گفتن . (از منتهی الارب ). تخریق ؛ بسیار دروغ گفتن . (از منتهی الارب ).بسی دروغ گفتن . (دهار). تکذب ؛ به تکلف دروغ گفتن . (دهار). تلفیق ، دروغ و باطل گفتن . جلط؛ دروغ گفتن و سوگند یاد کردن . (از منتهی الارب ).
-
امثال :
از بس دروغ گفته کله ٔ کلاهش سوراخ شده ؛ به مزاح ، به کودکانی که درز کلاه شکافته یا سر کلاه دریده دارند گویند. (امثال و حکم ).
پشت سر مرده دروغ می گویند ؛ در صورتی که من زنده و حاضرم چگونه از زبان من دروغ می سازند. (امثال و حکم ).