درویش
نویسه گردانی:
DRWYŠ
درویش . [ دَرْ ] (اِخ ) لقب وشهرت عبدالمجید طالقانی خطاط مشهور است . وی در خط شکسته مانند میرعماد در نستعلیق استاد بوده است و این خط را به پایه ای رسانید که تاکنون کسی بدان نتوانسته است برسد. هدایت در مجمع الفصحاء (ج 2 ص 445) درباره ٔ او گوید: وی در کسوت درویشانه از قزوین مسافرت به عراق عجم و در شهر اصفهان کسب کمال کرد و در خط شکسته قدرتی کامل حاصل نمود، بعضی او را بر شفیعا و میرزا حسن رجحان داده اند. در شهر اصفهان روزگاری در خانه ٔ محمد رشید بیگ ولد فتحعلی خان ارشلوی افشار میزیست و در سال 1185 هَ . ق . در اصفهان درگذشت ، و او را غزلکهای عاشقانه ای بوده است -انتهی . وی در اشعار «مجید» تخلص دارد و راوی گروسی شماره ٔ ابیات دیوان او راهزار و پانصد و بیست ضبط کرده و نسخه ای خطی از دیوان او در کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار موجود است . (از فهرست کتابخانه ٔ مدرسه ٔ عالی سپهسالار ج 2 ص 635).
واژه های همانند
۷۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
درویش مرد. [ دَرْ م َ ] (اِ مرکب ) مرد درویش . مرد بی چیز. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ببخشید گنجی به درویش مردکه خوردش نبودی بجز کارکرد. فردوسی .چ...
درویش کلا. [ دَرْ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان بند بخش نور شهرستان آمل . واقع در 32هزارگزی جنوب باختری سولده و 6هزارگزی باختر راه شو...
درویش خان . [ دَرْ ] (اِخ ) شهرت غلامحسین درویش است . رجوع به درویش (غلامحسین ...) شود.
درویش خیل . [ دَرْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالا خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در یکهزارگزی جنوب آمل ، با 105 تن سکنه . آب آن ...
درویش خیل . [ دَرْ خ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشت سر بخش مرکزی شهرستان آمل . واقع در 6 هزار و پانصد گزی خاوری آمل . آب آن از رودخانه ٔ ...
درویش دار. [ دَرْ ] (نف مرکب ) دارنده ٔدرویش . نوازنده ٔ درویش . تیماردار و مراقبت و محافظت کننده ٔ درویش : و مردمش [ مردم همدان ] غریب دوست ب...
حسن درویش . [ ح َ س َ دَ ] (اِخ )رجوع به درویش حسن و مجالس النفائس ص 101 و 287 شود.
درویش بچه . [ دَرْ ب َچ ْ چ َ / چ ِ / ب َ چ َ/ چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ درویش . شاگرد درویش : با درویش بچه ای مناظره درپیوسته . (گلستان سعدی ).
درویش پسر. [ دَرْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ درویش . درویش بچه : هرچند که درویش پسر نغز آیددر چشم توانگران همه چغز آید. ابوالفتح بستی .|| درویش...
درویش پوش . [ دَرْ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ درویش . جامه بتن کننده ٔ درویش . کسی که درویش را بپوشد، از قبیل برهنه پوش . (از آنندراج ). || (اِ مر...