اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

درة

نویسه گردانی: DR
درة. [ دُرْ رَ ] (اِخ ) دختر محمدبن احمد. از زنان محدث و صوفی بود که ابوعبداﷲبن عبدالواحدبن دقاق از او نقل کرده است . (از اعلام النساء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۰۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
دره . [ دَرْرَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میانکوه بخش مهریز شهرستان یزد. واقع در 20هزارگزی جنوب مهریز و 17هزارگزی راه یزد، با 694 تن سکنه ....
درح . [ دَ ] (ع مص ) راندن و دفع نمودن چیزی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
درح . [ دَ رَ ] (ع مص ) پیر شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
درح . [ دَ رِ ] (ع ص ) پیر و سالخورده و هرم (مذکر و مؤنث در آن یکسان است ). (از اقرب الموارد).
درح . [ دُرُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طبس مسینا بخش در میان شهرستان بیرجند، واقع در 120هزارگزی جنوب خاوری در میان و آخرین حد راه اتومبیل ...
دره تو. [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 30هزارگزی جنوب باختری صیدان مرکز دهستان ، ب...
دره کت . [ دَرْ رَ ک َ ] (اِخ ) دهی است از بخش دهدز شهرستان اهواز. واقع در 14هزارگزی جنوب خاوری دهدز، با 155 تن سکنه . آب آن ازچاه و قنات ...
دره کل . [دَرْ رَ ک ُ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان بهمئی سردسیر بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 6 هزارگزی جنوب خاوری قلعه اعلا مرک...
دره گز. [ دَرْ رَ گ َ ] (اِخ ) نام محلی از توابع بلخ است و آن غیر از دره گز خراسان است . (از یادداشت مرحوم دهخدا) : امیر تنگدل شد که اسبان ...
دره گز. [ دَرْ رَگ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت . واقع در 50هزارگزی جنوب کهنوج و 6هزارگزی خاور راه ما...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴۰ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.