اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دری

نویسه گردانی: DRY
دری . [ دُرْ ری ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به دُرّ. رجوع به در شود. || درخشان چون در :
کنم گنجی از سفته ٔ طبع پر
چو پیروزه پیروز و دری چو در.

نظامی .


|| (اِ) درخشندگی و روشنی و تلألؤ و تابندگی ، گویند: دری السیف ؛ یعنی درخشندگی شمشیر و روشنی آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
- کوکب دری ۞ ؛ ستاره ٔ روشن و درخشان . (منتهی الارب ). ستاره ٔ ثاقب و درخشان ، و آن تشبیه به دُرّ است در صفات و حسن و سفیدی .(از اقرب الموارد). ستاره ٔ بزرگ و روشن . (مهذب الاسماء). دوره کننده ٔ تاریکی و روشن مانند در و مروارید وستاره ٔ رخشان بزرگ ، منسوب به در بجهت روشنی و تلالؤآن . (از دهار). ناگاه برآینده و سخت تابان و روشن . (یادداشت مرحوم دهخدا). منسوب به دُرّ و به قولی کوکب دری همین منسوب در باشد. واحد دراری و آن کواکب سخت روشن باشند از متحیره و ثوابت . (یادداشت مرحوم دهخدا). ج ، دَراری . (منتهی الارب ) (دهار) : المصباح فی زجاجة، الزجاجة کأنها کوکب دری یوقد من شجرة مبارکة زیتونة. (قرآن 35/24)؛ چراغ در آبگینه ای است و آن آبگینه گویی ستاره ای است درخشان که از درخت زیتون مبارکی برافروخته می شود.
گر سنگ ده آسیا فروافتد
در پیش رخش ز کوکب دری .

منوچهری .


از آسمان خاطر و بحر ضمیر من
در دری و کوکب دری نثار تست .

خاقانی .


این ستاره ٔ دری و دردری
بر همام بحرسان خواهم فشاند.

خاقانی .


کوکب دری است یا در دری کز هر دری
دست و کلکش گاه توقیع از بنان افشانده اند.

خاقانی .


این در دری باﷲ از کوکب دری به
کز دست عطارد زه گفتار چنین خوشتر.

خاقانی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
نیم دری . [ دَ ] (اِ مرکب ) دری کوتاه .دری به درازی نصف درهای معمولی . (یادداشت مؤلف ).
هفت دری . [ هََ دَ ] (ص نسبی ) اطاق هفت در. (یادداشت مؤلف ). که دارای هفت در باشد.
پنج دری . [ پ َ دَ ] (ص نسبی ) اطاقی که پنج در یک سو (معمولاً رو بصحن ) دارد، و این نوع بنا سابقاً بیشتر معمول بوده .
دری بر. [ دَ ب َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوه شهرستان سنندج . واقع در 24هزارگزی شمال باختری پاوه و کنار راه اتوم...
دغل دری . [ دَ غ َ دَ ] (ص مرکب ) صاحب برهان قاطع این ضبط را آورده است و گوید کنایه از عیب جوی و عیب گوی و منافق است ، اما ظاهراًاین ضبط مص...
دری گوی . [ دَ ] (نف مرکب ) دری گو. دری گوینده . گوینده به زبان دری . کسی که به زبان دری تکلم کند. متکلم به دری . که به دری سخن گوید....
دری وری . [ دَ وَ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) حرف یاوه و مفت و مزخرف و بی ربط. (فرهنگ لغات عامیانه ). هذیان . چرند و پرند. سخن بیهوده . لاطائل . (...
ابن دری . [ اِ ن ُ دَرْرا ] (اِخ ) شاعری از مردم موصل . وفات 545 هَ .ق .
پرده دری . [ پ َ دَ / دِ دَ ] (حامص مرکب ) هتک . هتک ستر. تهتک . هتاکی . تندید.اذاعه ٔ سِر. مقابل پرده داری ، پرده پوشی : هزار بار بگفتم که راز ...
پشت دری . [ پ ُ دَ / پ ُ ت ِ دَ ] (اِ مرکب ) آنچه از پارچه چون اطلس و ململ و توری در پشت پنجره و در از جانب اطاق آویزند تا از شدت تابش آف...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.