در یتیم . [ دُرْ رِ ی َ ] (اِ مرکب ) کنایه از مروارید بزرگ است که یک دانه تنها در صدف باشد. (برهان ). مروارید بزرگ و آبدار که در صدف همین یک دانه تنها پیدا شده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). مروارید بی همتا. مروارید بی بها. مروارید فرید. مروارید بی نظیر. در کم نظیر. دره ٔ یتیمه . در یکتا
: ز فضل و جود اجل «زین دین » سخن گویم
سخن چه در یتیم اوفتد گه تنظیم .
سوزنی .
ز بحر خاطر من گاه گاه و پیوسته
ثنای مجلس او باد همچو در یتیم .
سوزنی .
نسیم بر قلم مشکبار ساحر تو
به ساحری شبه ریزد بقدر در یتیم .
سوزنی .
پس لاف زند که در یتیم دارم و ندارد. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص
295).
پای سهیل از سر نطع ادیم
لعل فشان بر سر در یتیم .
نظامی .
ولی نعمت ریاحین را نسیمم
ولی عهد شکر در یتیمم .
نظامی .
که می گردد حریر اینجا گلیمی
سفالی می شود در یتیمی .
عطار.
او چنین پیریست کش آغاز نیست
با چنین در یتیم انباز نیست .
مولوی .
یک سواره میرود شاه عظیم
در کف طفلان چنین در یتیم .
مولوی .
دی بر رسته ٔ صرافان من بر در تیم
کودکی دیدم پاکیزه تر از در یتیم .
مولوی (مسعودی رازی ).
در یتیم گوهر یکدانه را ز اشک
جزع دو دیده پر ز عقیق یمان شود.
سعدی .
اوجوهر است گوصدفش در جهان مباش
در یتیم را همه کس مشتری بود.
سعدی .
|| (اِخ ) کنایه از حضرت رسالت پناه صلوات اﷲ علیه و آله . (از برهان )
: لیک در سیمای آن در یتیم
دیده ام آثار لطفت ای کریم .
مولوی .