اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دست

نویسه گردانی: DST
دست . [ دَ ] (معرب ، اِ) معرب دشت فارسی . دشت . (دهار)(منتهی الارب ). صحراء.. ابوعبید در غریب المصنف آورده است که عرب شین را به سین تعریب کند چنانکه در نیشابور نیسابور، و در دشت ، دست گوید. (المزهر سیوطی ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۶ ثانیه
دست کله . [ دَ ک َ ل َ / ل ِ ] ۞ (اِ مرکب ) چیزی باشد از چرم بافته یا از ریسمان تافته که دستهای اسبان را بدان بندند. (برهان ) (از جهانگیری ...
دست کژی . [ دَ ک َ ] (حامص مرکب ) دست کجی . کژ بودن دست . حالت و چگونگی کژدست . رجوع به دست کجی شود. || عمل کژدست . دزدی پنهانی . عمل ناخنک...
دست کسب . [ دَ ک َ ] (اِ مرکب ) کسب دست . ورزیده به دست . دست آورد : سعادتی که دست کسب آدمیان نشود و پای وهم عالمیان به کنه آن نرسد... ن...
دست کشت . [ دَ ک ِ ] (ن مف مرکب ) دست کشته . دست کاشته . که با دست کاشته باشند. که خودرو نباشد : من آن دانه ٔ دست کشت کمالم کزاین عمرسای آسی...
دست کشی . [ دَ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) عمل دست کشیدن . دست مالیدن . ملامسه کردن . (برهان ) (آنندراج ). مالش با دست . (ناظم الاطباء). || کدیه...
دست کجی . [ دَ ک َ ] (حامص مرکب ) دست کج بودن . داشتن دستی ناراست . || کنایه از دزدی . (از آنندراج ). معتاد بودن به دزدی : ای زلف مبر دل ...
دست ساز. [ دَ ] (ن مف مرکب ) دست ساخته . چیزی که به دست ساخته باشند. (آنندراج ). ساخته ٔ دست : بر مائده ای که دست ساز فلک است یا بی نمک است...
دست سای . [ دَ ] (نف مرکب ) دست ساینده . || نکته گیر : قلم درکش به حرف دست سایم که دست حرف گیران را نسایم .نظامی .
دست سنگ . [ دَ س َ ] (اِ مرکب ) دستاسنگ . (جهانگیری ).فلاخن . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به دستاسنگ شود.
دست شفا. [ دَ ش ِ ] (ص مرکب ) حکیم حاذق . (آنندراج ). || (اِ مرکب ) نسخه ٔ طبیب و دستور طبیب . (ناظم الاطباء).
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۴۳ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.