دست آزمای . [ دَ زْ
/ زِ ] (نف مرکب ) دست آزماینده . آزماینده با دست
: سوادش حروفیست دست آزمای
۞ همان آب اومعنی جانفزای .
نظامی .
به شمشیر گشتند دست آزمای
در آن هم نشد قالبی زخم سای .
میرخسرو (از آنندراج ).
|| (ن مف مرکب ) آزموده . (ناظم الاطباء). آزماییده ٔ دست . آزموده ٔ دست . || (اِمص مرکب ) دست آزمایی به معنی مصدری . (از آنندراج )
: بسی حمله کردند دست آزمای
سر بخت کس درنیامد ز پای .
نظامی .
-
دست آزمای کردن ؛ دست آزمایی . آزمایش کردن
: چه کم دیدی از ما به فرزانگی
در آیین مردی و مردانگی
که با خصم ما کرده دست آزمای
بسوی زبونی شوی رهنمای .
میرخسرو (از آنندراج ).
-
دست آزمای نمودن ؛ دست آزمایی . آزمایش نمودن
: اگر چرخ گردان خطایی نمود
بدین خانه دست آزمایی نمود.
نظامی .