دست آلائیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) آلوده کردن دست
: خون سعدی کم از آنست که دست آلائی
ملخ آن قدر ندارد که بگیرد بازش .
سعدی .
بخدا بر تو که خون من بیچاره مریز
که من آنقدر ندارم که تو دست آلائی .
سعدی .
گر سر برود قطعاً در پای نگارینش
سهل است ولی ترسم کو دست نیالاید.
سعدی .
|| دست زدن
: چو نیروی بکرآزمائیت هست
به هر بیوه خود را میالای دست .
نظامی .