اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دست بازی

نویسه گردانی: DST BAZY
دست بازی . [ دَ ] (حامص مرکب ) ملاعبة با معشوق کردن . (غیاث ). کنایه از انبساط و ملاعبت . (آنندراج ). بازی کردن و دست بر سر و روی معشوق کشیدن که به عربی ملاعبه است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). لعب . لاس . لاسیدن . لاس زدن . ملاعبه :
جهان را چنین دست بازی بسی است
ز هر رنگ نیرنگ سازی بسی است .

اسدی .


دست بازی اخترانم کشت
پای بازی آسمان بتر است .

(از سندبادنامه ).


چندم شکنی ز دست بازی
روزیم چرا نمی نوازی .

نظامی .


به دست بازی درد مفاصلم مشغول
وگرنه درد دل خویش را کنم اظهار.

کلیم (از آنندراج ).


- دست بازی کردن ؛ ملاعبه کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چو دستت که با ما درازی کنی
به تاج کیان دست بازی کنی .

نظامی .


عقابی که نخجیرسازی کند
به فروجگان دست بازی کند.

نظامی .


|| بوس و کنار که به عربی قبله است . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || خوشی و خرمی و خرسندی . (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) دربازی شطرنج به هر مهره که دست نهند همان را بازند. (غیاث ). در شطرنج به هر مهره که دست بگذارند بدان بازی کنند و عوام این را دست مهره گویند. (آنندراج ) :
دست بازی کنم ار با سرزلف تو مرنج
دست امید دراز است چه تقصیر مرا.

ملامنیر (از آنندراج ).


در کسب عیار غش گدازی این است
در کم گوئی نفس درازی این است
من داغ پسندیدم و یاران مرهم
در عرصه ٔ عشق دستبازی این است .

ظهوری (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.