دست بالا. [ دَ ] (ص مرکب ) غالب و معزز. (غیاث ). کنایه از غالب و مسلط. (آنندراج ). غالب و مظفر و فیروز. (ناظم الاطباء). برتر
: دست بالاست کار تو که فلک
زیر پایت روان همی ریزد.
خاقانی .
نیز چون همشیره با شروان رسید
کار شروان دست بالا دیده ام .
خاقانی .
دل از زلفش نگه داری خیالی
که هندوئی است دزد و دست بالا.
ملا خیالی (از آنندراج ).