دست برنهادن . [ دَ ب َ ن ِ
/ ن َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از نشان دادن . (آنندراج )
: تو بدان اندازه ای از کبریا کاندر وجود
هیچ کس را دست برنتوان نهادن کو هم است .
انوری .
|| دست زدن . دست انداختن . با دست گرفتن چیزی را
: گبر چون آن انصاف بدید... دست برنهاد و زنار ببرید و در حال مسلمان شد. (راحة الصدور راوندی ).