دست بوسیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) تقبیل ید. بوسیدن دست . بوسه زدن بر دست کسی
: سرانی کز چنین سر پرفسوسند
چو گل گردن زنان را دست بوسند.
نظامی .
مرحوم دهخدا با استناد به شعر ذیل از سعدی در یادداشتی می نویسند: در غیبت منعِم و شاه و امیر و غیره منعَم علیه دست خود را به جای دست او می بوسیده است
: امیر ختن جامه ای از حریر
به پیری فرستاد روشن ضمیر
بپوشید و بوسید دست و زمین
که بر شاه عالم هزار آفرین .
سعدی .
-
دست خود بوسیدن و بوسه زدن ؛ چون از دست کسی کاری عمده برآید این عبارت را در آن وقت استعمال می کنند. (آنندراج )
: من آن لعل گران قدرم بساط خاک را صائب
که بوسد دست خود هرکس مرا از خاک بردارد.
صائب (از آنندراج ).
دست خود بوسید هرکس دامن پاکان گرفت
شد زلیخا رفته رفته یوسف از سودای عشق .
صائب (از آنندراج ).
-
دست شما را می بوسم ؛ در جواب پرسیدن حال کسی به رسم ادب گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
این کار دست شما را می بوسد ؛ یعنی این کار را شما باید انجام دهید. (یادداشت مرحوم دهخدا).