دست پیش کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مبادرت جستن . آغازیدن
: نه خوب آمدی با دو فرزند خویش
که من جنگ را کردمی دست پیش .
فردوسی .
پس از نامداران و گردان خویش
کسی کو کند جنگ را دست پیش .
فردوسی .
که گر مغزبودیت با خال خویش
نکردی چنین جنگ را دست پیش .
فردوسی .
کنون گر تو این را کنی دست پیش
منت بنده ام واین سرافراز خویش .
فردوسی .
تو کردی بدین داوری دست پیش
کنون بازگشتی ز گفتار خویش .
فردوسی .
تو کردی همه جنگ را دست پیش
سپه را تو برکندی از جای خویش .
فردوسی .
ورایدون که پیران کند دست پیش
نخواهد سپه یاور از شاه خویش .
فردوسی .
ورایدون که پیران از آن گفت خویش
نگردد کند جنگ را دست پیش .
فردوسی .
وگر خیل بدخواه از آن تو بیش
نباید بکینه کنی دست پیش .
اسدی .
|| کنایه از دریوزه و گدائی کردن . (آنندراج ). دست پیش آوردن . دست کشی کردن .