دست پیمان . [ دَ پ َ
/ پ ِ ] (اِ مرکب ) اسبابی را گویند که داماد به خانه ٔ عروس میفرستد. (برهان ). آنچه از نقد و جنس و زیور قبل از مزاوجت به عروس دهند و مهر معجل و کابین و اسباب دامادی . (غیاث ). آنچه از نقد و جنس و زیور قبل از مزاوجت به عروس دهند و در جهانگیری مهر معجل و کابین و در سروری مطلق اسباب داماد، و دست فیمان معرب آن است . (آنندراج ). شیربها. || مهری را گویند که بوقت عقد کردن قرار دهند و آنرا مهر مؤجل ! خوانند و معرب آن دستفیمان است . (از برهان ). مهر مؤجل ! (جهانگیری ). کابین . (یادداشت مرحوم دهخدا). سیاق . شبر. صداق . صدقة. (منتهی الارب ). عقد. (دهار). مَهر
: مر او را ز بهر نریمان بخواست
همه دست پیمان او کرد راست .
اسدی .
آمد عروس ملک بدست ظفر برون
دادیش دست پیمان کردیش شوهری .
خالدبن ولید.
چون عروس بلاغت را خطبه کردی [ شهید بلخی ] بی دست پیمان ، دست به پیمان او دادی . (لباب الالباب ). نکاح کنیزک بی رضای مالک روا نبود زود دست پیمان حاصل کن و دمادم من بیا. (معارف بهاء ولد ج
1 ص
156). برخیز بازرو تا وقت شدن دست پیمان حاصل می کن . (معارف بهاء ولد ج
1 ص
132). به عشق راغب نمی شوی و دست پیمان حاصل نمی کنی . (معارف بهاء ولد ج
1 ص
198). عقد طلبی بستند او را و ازپی دست پیمان آن گردان کردند. (معارف بهاء ولد ج
1 ص
230). اگر صدقی داری به حال حوریان چگونه شب خفتن روا داری و دست پیمان حاصل نکنی بی رغبتی . (معارف بهاء ولدج
1 ص
254).
چون به جد تزویج دختر گشت فاش
دست پیمان و نشانی و قماش .
مولوی .
دخترم را صدوپنجاه هزار دینار دست پیمان است هرکه این را بدهد دخترم تواند برد. (بختیارنامه چ وحید).
که داماد طرب در بزم سامان
بجز خامی ندارد دست پیمان .
ناظم هروی (از آنندراج ).
اساقة؛ دست پیمان راندن به سوی عروس . اصداق ؛ دست پیمان نامیدن . (از منتهی الارب ). تفویض ؛ زن دادن بی دست پیمان . (صراح ). شَبر؛ حق نکاح و دست پیمان و نکاح . (منتهی الارب ). || بیعت . (یادداشت مرحوم دهخدا)
: ان الذین یبایعونک ، آنها که با تو دست پیمان می کردند با خدا دست پیمان می کردند. (فیه مافیه ). || و بافک اضافه نیز به معنی بیعت است
: سخن گفتند ازین پیمان فراوان
بهم دادند هر دو دست پیمان .
(ویس و رامین ).