دست تهی . [ دَ ت ُ ] (ص مرکب ) تهیدست . بی چیز. دست خالی . صفرالید.
-
امثال :
دست تهی روی سیاه ؛ نظیر الفقر سوادالوجه فی الدارین . (امثال و حکم ).
-
دست تهی بازگشتن یا برگشتن ؛ دست خالی برگشتن . بی همراه آوردن چیزی چون سوغات و ره آورد بازآمدن .
- || بی حصول مقصود بازگشتن
: وهم تهی پای بسی ره نبشت
هم ز درش دست تهی بازگشت .
نظامی .
-
دست تهی بودن ؛ خالی بودن دست . چیزی به دست نداشتن . دست خالی بودن .
- || مسلح نبودن . از آلات حرب چیزی در دست نداشتن
: چه مردی کند در صف کارزار
که دستش تهی باشد و کار زار.
سعدی .