دست خوش کردن . [ دَخوَش ْ
/ خُش ْ ک َ دَ ] (مص مرکب ) درآمدن . پرداختن .
-
دست خوش کردن به چیزی ؛ بدان پرداختن
: به که بکاری بکنی دست خوش
تا نشوی پیش کسان دستکش .
نظامی .
|| به آسانی درآمدن و راه بردن بدان . به تصرف آوردن
: نه چندانش خزینه پیشکش کرد
که بتوان در حسابش دست خوش کرد.
نظامی .
|| ساز کردن . آسان ساز کردن
: چو بر رود دستان کنم دست خوش
کنم مست و آنگه شوم مست کش .
نظامی .
|| بازی کردن . مورد لعب قرار دادن . بازیچه ساختن
: دست خوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر
بی مدد سرشک من در عدن نمی کند.
حافظ.