اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دست گرای

نویسه گردانی: DST GRʼY
دست گرای . [ دَ گ َ ] (نف مرکب ) گراینده ٔ دست . آموخته و مأنوس دست :
جگر بیست مبارز ستدن روز مصاف
نیزه ٔ هشت رش دست گرای تو کند.

منوچهری .


|| (ن مف مرکب ) گراییده ٔ دست . مغلوب و زبون . (آنندراج ). مطیع. مسخر :
ستاره را زپی قدر کرده پای سپر
زمانه را به کف بخت کرده دست گرای .

مختاری .


بر سر جمع بگویند که ای قدر ترا
آسمان پای سپر گشته زمین دست گرای .

انوری .


آن فلک جاه ملک مرتبه کز بدو وجود
فلکش پای سپر شد ملکش دست گرای .

انوری (از آنندراج ).


ای زمان بی عدد مدت دور تو قصیر
وی جهان بی مدد عدت تو دست گرای .

انوری .


|| (اِمص مرکب ) امتحان . آزمایش . تجربت . آزمون ۞ :
خدایگانا علمی نماند و فائده ای
که خاطر تو مر آنرا نکرد دست گرای .

عنصری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 271).


شاد باد آن هنری شاه جهانگیر که کرد
همه شاهان جهان را به هنر دست گرای ۞ .

فرخی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.