دستگیر کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرفتن ، چنانکه دزد یا جانی یا فراری را. اسیر کردن
: بسیار زینهار خواستند تا دستگیر کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
114). بسیار مردم دستگیر کردند. (تاریخ بیهقی ص
493).
سواری برون شد شتابان چو تیر
کزایشان یکی را کند دستگیر.
اسدی .
هرچه داشتند گرفتند و شش پسر او را دستگیر کردند. (قصص الانبیاء ص
198). همه را دستگیر کردند و ایشان بهم برآمدند و شمشیر در یکدیگر نهادند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص
81).
ز شیر جوان تا بروباه پیر
برفتند و کردندشان دستگیر.
ملا هاتفی .
|| توقیف کردن . بازداشتن . بازداشت کردن . فروگرفتن . || دستگیری . یاری دهی . اعانت .