دستور دادن . [ دَدَ ] (مص مرکب ) امر کردن . فرمان دادن . || گفتن که چگونه کند. گفتن که چه کند و چگونه کند. || سفارش دادن . || اذن دادن . رخصت دادن . اجازت دادن . روا شمردن . اجازه دادن . دستوری دادن
: گفت اکنون مرا زمان دهید باز خانه شوم ... گفتم مهلت نیست ... گفت ... پس دستور دهید تا هم اینجا وصیتی بنویسم ... گفتیم رواست . (تاریخ بیهق ).
گریه ٔ شعر بدستور کنم
گر دهد خنده ٔ شیرین دستور.
ظهوری .