دشمن روی . [ دُ م َ ] (ص مرکب ) بصورت دشمن . خصم گونه . بغیض . (از منتهی الارب ). دشمن رو
: روی درکش ز دهر دشمن روی
پشت برکن به چرخ کافرخوی .
خاقانی .
چند از این یوسفان گرگ صفت
چند از این دوستان دشمن روی .
خاقانی .
هنگام سخن مکن قیاسم
زآن دشمن روی نامسلمان .
خاقانی .
بغاضة؛ دشمن روی شدن . سَمحوج ؛ درازبالای دشمن روی . عَبْجة؛ دشمن روی فرومایه که هر چه گوید یاد ندارد و باک و پاس آن نکند. عَبَکة؛ درمانده ٔ دشمن روی . (از منتهی الارب ).