دشوار آمدن . [ دُش ْ م َ دَ ] (مص مرکب ) گران آمدن . ناگوار آمدن . خوش نیامدن . شق . مشقة. (تاج المصادر بیهقی ) (دهار)
: برادر ما را برکشید وبراستای وی نیکوئیها فرمود... تا ما را دشوار آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
214). دارم نصیحتی چند اما اندیشم که دشوار آید. (تاریخ بیهقی ص
61). طبع بشریت است ... که دشوار آید ایشان را دیدن کسی که مستحق جایگاه ایشان باشد. (تاریخ بیهقی ). فضل را دشوار آمد که او[ یعنی فضل ] با صلف و تکبر بودی . (تاریخ بیهقی ).
شمع روان بین در هوا آتش فشان بین در هوا
بر کرکسان بین در هوا پرواز دشوار آمده .
خاقانی .
وآنکه در دولت و در نعمت و آسانی زیست
مردنش زینهمه شک نیست که دشوار آید.
سعدی (گلستان ).
ور ایدون که دشوارت آمد سخن
دگر هر چه دشوارت آید بکن .
سعدی .
چو دشوارت آید ز دشمن سخن
نگر تا چه عیبت گرفت آن مکن .
سعدی .
اردوان رااز آن [ سخنان درشت اردشیر ] دشوار آمد. (کارنامه ٔ اردشیر ترجمه ٔ صادق هدایت ص
9). ذماء؛ دشوار آمدن بر کسی . امتعاض ، شظ، شق ؛ دشوار آمدن کار بر کسی . (از منتهی الارب ).