دشوار شدن . [ دُش ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سخت شدن . متعسر شدن . دشخوار شدن . احتکال . استشراء. استعایة. استعسار. اعتیاص . اعواز. اعیاء. اقذعلال .(منتهی الارب ). التباث . (المصادر زوزنی ). التیاظ. تشدد. تصاعد. تعاسر. تعایی . تعبیر. (منتهی الارب ). تعذر. تعسر. (دهار). تعکظ. تعیر. تعیی . تکنظ. تکؤد. شصاص . شصب . شصوص . عتص . (منتهی الارب ). عسر. (دهار). عسرة. (ترجمان القرآن جرجانی ). عوص . (تاج المصادر بیهقی ). کنظ. لطث . ملاعجة. وعور. (منتهی الارب )
: کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار.
منوچهری .
چندان کشته شد از دو روی که سواران را جولان دشوار شد. (تاریخ بیهقی ص
352).
چیزی که نجویندش از جایگه خویش
بر مردم دشوار شود کار نه دشوار.
ناصرخسرو.
اًجبال ؛ دشوار شدن بر شاعر سخن . اسحنکاک ؛ دشوار شدن سخن . (از منتهی الارب ). عسر؛ دشوار شدن شیر و باران و علم و کار. (دهار). کرث ؛ دشوار شدن اندوه بر کسی . منهکة؛ زن که ولادت بر وی دشوار شده باشد. (از منتهی الارب ).