دشوار گردیدن . [ دُش ْ گ َدی دَ ] (مص مرکب ) دشوار شدن . سخت گردیدن . دشوار گشتن . استعراز. تسأسؤ. تعرز. تعسر. تعکش . کبد. عسارة. عسر. عضل . عوز. معض . (از منتهی الارب )
: گشاید بند چون دشوار گردد
بخندد شمع چون بیمار گردد.
؟ (از امثال و حکم ).
و رجوع به دشوار گشتن شود.