اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دعا گفتن

نویسه گردانی: DʽA GFTN
دعا گفتن . [ دُ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) دعا کردن . درخواست کردن از درگاه خدا. طلب خیر برای کسی کردن :
پس به آخر مرا دعا گفتی
آن دعا مستجاب دیدستند.

خاقانی .


دعاهات گفتم بخیرات بِپْذیر
اگر چه دعای مقسم ندارم .

خاقانی .


نان همی باید مرا نان ده مرا
تا بگویم مر ترا این یک دعا.

مولوی .


صلاح از ما چه می جوئی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم .

حافظ (از آنندراج ).


|| مدح و ثنا گفتن . (ناظم الاطباء). مدح کردن کسی را. صفات نیک برای وی شمردن : سلطان را بسیار دعا گفت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 370). آنجا دعای دولت تو گویم . (تاریخ بیهقی ص 364). طوق و کمر و تاج پیش آوردند یکان یکان بسپرد و دعا گفت . (تاریخ بیهقی ص 377). دوستی ام چنانکه او خواهد
که دعا گویمش به لیل و نهار.

مسعودسعد.


بر تن و جان تو هر مؤمن دعا گوید همی
وآن دعا در دولت تو هست وقتی مستجاب .

میرمعزی (از آنندراج ).


دعاهای خوب گفت . (کلیله و دمنه ).
آسمان شکل سده ٔرفیع او را دعا گفت . (سندبادنامه ص 12).
دعائی گر نمی گویی به دشنامی عزیزم کن
که گر تلخست شیرینست از آن لب هر چه فرمائی .

سعدی .


ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر نه دعا گوئی یاد آر به دشنامی .

سعدی .


من دعا گویم اگر تو همه دشنام دهی
بنده خدمت بکند ار نکنند اعزازش .

سعدی .


حافظ وظیفه ٔ تو دعا گفتنست و بس
در بند آن مباش که نشنید یا شنید.

حافظ.


بکن آلوده ٔ دشنام لب را من دعا گفتم .

میر معز فطرت (از آنندراج ).


راحت ز تن و جان ز دل آرام دعا گفت
این هاهمه از عشق دلارام دعا گفت .

مؤمن استرابادی (از آنندراج ).


خواهم ز درت بار سفر بربندم
تاحال ثنا کنون دعا می گویم .

سلیم (از آنندراج ).


|| رخصت کردن و وداع شدن . (غیاث ) (آنندراج ). در وقت مرخصی خداحافظ گفتن .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.