دعوی داشتن . [ دَع ْ ت َ ] (مص مرکب ) ادعا داشتن
: چون تو دعوی ّ زور و زر داری
دیده را کور و گوش کر داری .
سنائی .
-
دعوی با کسی داشتن ؛ بر او ادعا داشتن
: به خون خود قسمها میخورم شاهد اگر این است
نمیدانم بروز حشر دعوی با چه کس دارم .
تنها(از آنندراج ).