دفع
نویسه گردانی:
DFʽ
دفع. [ دُ ف َ ] (ع اِ) ج ِ دُفعة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دُفعة شود.
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
دفع. [ دَ ] (ع مص ) دادن کسی را چیزی . (از منتهی الارب ). تأدیه کردن . (از اقرب الموارد). || راندن کسی را. (از منتهی الارب ). || سپوختن ...
این واژه عربی است و پارسی آن اینهاست:
وَم، پراس (سنسکریت)
ویاژ (سنسکریت: ویاس)
پیها (سنسکریت: ویها)
اوژیس (سنسکریت: اوچیس)
دفع شدن . [ دَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برطرف شدن . زایل شدن . (ناظم الاطباء). زدوده شدن : نزدیک بود که کاربزرگ شود و شکست و رخنه کند پس صباح ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
دفع کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) راندن . (ناظم الاطباء). پس زدن . (فرهنگ فارسی معین ). دور کردن . از میان برداشتن . از خود راندن . فاتولیدن ....
دفع دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) پس انداختن . به دیر گذاشتن . امروز و فردا کردن . دورسپوزی . سپوزکاری کردن . مغزیدن . مماطله کردن . تعلل کردن . (...
دفع ادرار. (ف. م. ع.). خاج کردن پیشاب. پیشاب کردن. ادرار کردن (در محاوره: شاشیدن). تخلیه ادرار (میز) و خروج آن از طریق مجرای ادرار (میزنای). در متون ک...
دفع فکندن . [ دَف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بتأخیر انداختن . تأخیرکردن : پس از این یزید بیعت بستد بهمه اطراف و این چند تن دفع فکندند و بیع...
دفع انداختن . [ دَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) تأخیر کردن . بتأخیر انداختن : سیصد و پنجاه و نه فن او را در آموخت مگر یک فن که در تعلیم او دفع اندا...