دق زدن . [ دَ زَ دَ] (مص مرکب ) خواستن و گدائی کردن . (برهان ). کدیه و خواهانی کردن . چیز خواستن از درها به دق الباب . و رجوع به دَق شود. || سرزنش کردن
: سیئاتم چون وسیلت شد به حق
پس مزن بر سیئاتم هیچ دق .
مولوی .
-
طعن و دق زدن ؛ طعنه کردن . سرزنش کردن
: کی زنم بر آلت حق طعن و دق .
مولوی .