اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دق کردن

نویسه گردانی: DQ KRDN
دق کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) از درها چیز خواستن به دق الباب . کدیه کردن . (آنندراج ). تکدی . دریوزه کردن :
اگر چه حاجت دق نیست انوری را لیک
به درگه تو کند یا رب ار بشاید دق .

انوری .


عزم کردم که به انتجاع روم در روستاها چنان که ائمه ٔ دیگر دق می کنند تا بدان وجه خود را نانی بحاصل کنم . (لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین ).
ز جود تست که جز من نمانده در عالم
مذکری که کند بر سر منابر دق .

بدر چاچی (از آنندراج ).


|| اعتراض کردن . مؤاخذه کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || طعن کردن . طعنه زدن . طعن و دق زدن :
ای که عقلت بر عطارد دق کند
عقل و عاقل را قضا احمق کند.

مولوی .


و رجوع به دَق و دق زدن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
دق کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به مرض دق مبتلی شدن . (فرهنگ فارسی معین ). مسلول شدن . تب لازم گرفتن . رجوع به دق شود. || از بسیاری...
دغ کردن . [ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در زبان اطفال ، زدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دق کردن .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.