اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دک

نویسه گردانی: DK
دک . [ دَ ] (اِ) نصیب و تقدیر. (برهان ). حصه و نصیب و بهره و تقدیر و قضا. (ناظم الاطباء). || گدائی . (برهان ). فقر و گدائی . (ناظم الاطباء). دق . و رجوع به دق شود. || گدا. (برهان ). گدا و مفلس . (ناظم الاطباء) :
بر سر خوان سخن لذت ۞ ز من خواه که نیست
در ابای سخن هیچ سیه کاسه ٔ دک .

سیف اسفرنگی (از آنندراج ).


|| (ص ) محکم و مضبوط. (برهان ). محکم و استوار و مضبوط و سخت . (ناظم الاطباء). محکم و پایدار :
ز جنبش طرازیده معمار دوران
اساس بناهای این بقعه را دک .

اثیرالدین (از آنندراج ).


|| صدمه و آسیب و دکه . ۞ (برهان ). تصادم و ضرب . (ناظم الاطباء). کوبش . صدمه . آسیب . (از فرهنگ فارسی معین ) :
زآن روز یاد کن که کند همچو خاک پست
کوه تنت زبانه ٔ آتش به ضرب دک .

کمال غیاث (از آنندراج ).


|| سر، که به عربی رأس خوانند. (برهان ) :
کسی را که نامش نیاشا بود
دک و دیم او را تماشا کنیم . ۞

طیان بمی (از فرهنگ فارسی معین ).


تَحلیق ؛ بسیار ستردن دک . (دهار).
- بددک وپوز ؛ در تداول ، بی اندام . با سر و شکلی بی اندام . بدقیافه . بددهن .
- دک و پوز ؛ در تداول ، سر و پوز. دک و دهن . (از فرهنگ فارسی معین ). هیئت . قیافه . سر و وضع (با لحن تحقیر و تمسخر). (فرهنگ لغات عامیانه ).
- دک و پوز کاری را نداشتن ؛ عرضه ٔ انجام دادن کاری را نداشتن .
- دک و پوز کسی را له کردن ؛ دک و دهن او را خرد کردن .
- دک و دندان ؛ در تداول ، سر و دندان .
- دک و دندان کسی را شکاندن ؛ سر و دندان او را شکستن .
- دک و دنده ؛ جمالزاده در فرهنگ لغات عامیانه گوید: بالاتنه . قسمت از کمر به بالای بدن به استثنای اطراف عالیه و دو دست . بیشتر در مورد اصابت ضربه یا صدمه ای به این قسمت بدن این لفظ را بکار برند: دک و دنده اش را خرد کردم ، دک و دنده ام ضربه خورده است و درد می کند - انتهی . اما محتمل هم هست که کلمه از توابع دنده باشد چنانکه رگ و روده و پک و پهلو و چک و چانه و جز آن .
- دک و دَوران ؛ سعه و رفاه حال . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دک و دهان (دهن ) ؛ در تداول ، سر و دهن . دک و پوز. (فرهنگ فارسی معین ). دهان . لب و دندان و دهان . احیاناً دو فک ، گویند: فلان کس بد دک و دهن است ؛ یعنی لب و دهان و دندانهایی زشت دارد. (از فرهنگ لغات عامیانه ).
- دک و دهن کسی را خرد کردن ؛ توی دهان وی زدن . (از فرهنگ لغات عامیانه ). دهان وی را خرد کردن .
- دک و دهن نداشتن ؛ عرضه و لیاقت نداشتن . قدرت بیان نداشتن . (از فرهنگ عوام ).
- دک و دیم ؛ سر و صورت ، چه دک به معنی سر و دیم به معنی صورت و روبود. (برهان ).
|| سر آدمی که از کچلی موی نداشته باشد. (برهان ). سر بی مو. (ناظم الاطباء). کسی که چهارضرب زده باشد یعنی ریش و سبیل و ابرو و مژه پاک بتراشد و آنرا دک و لک گفتندی . (از آنندراج ). صورتی از دغ . دق .
- دک و لک ؛ دق و لق . خشک و خالی . (از برهان ) (از آنندراج ).
- || صحرای بی علف . (برهان ) (آنندراج ). دغ .
- || سر بی موی . (برهان ) (آنندراج ). دغ . و رجوع به دق و لق شود.
|| کوه و صحرایی که ازسبزه و علف و بوته و خار و خلاشه خالی باشد. (برهان ). کوه بی بر و بی سبزه ، و صحرای بی گیاه . (ناظم الاطباء). دغ . رجوع به دغ شود: أرض قرعاء؛ زمینی دک . (مهذب الاسماء). || درختی که برگهای آن تمام ریخته باشند. || زمینی سخت که آنرا نتوان کندن . (برهان ). زمین سخت که پی برنگیرد. (شرفنامه ٔ منیری ). || پی دیواری که چینه بر بالای آن گذارند. (برهان ). پایه . بنیان :
ور به یزدان اقتدا کرده ست سلطان ، واجب است
شاه والا ۞ برنهد، چون حق نکو کرده ست دک .

انوری (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
دک . [ دَک ک ] (ع مص ) کوفته کردن کسی را بیماری . (از منتهی الارب ). خردمرد کردن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). || بیمار...
دک . [ دَک ک ] (ع ص ) أرض دک ؛ زمین کوفته و هموارکرده ، و کذلک مکان دک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زمین کوبیده و هموار. (فرهنگ فا...
دک . [ دِ ] (اِ) لرزیدن ، اعم از سرما یا از خوف یا به طلب چیزی . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). دیک : دک دک (دیک دیک ) لرزیدن ؛ سخت لرزیدن خا...
دک . [ دُک ک ] (ع ص ) درشت و سطبر. (منتهی الارب ). شدید و ضخیم . (اقرب الموارد). || (اِ) کوه نرم . (منتهی الارب ). کوه پهن . (دهار). کوه ذل...
دک . [ دُک ک ] (ع ص ) ج ِ أدک ّ. (منتهی الارب ). رجوع به ادک شود. || ج ِ دَکّاء. (اقرب الموارد). رجوع به دکاء شود.
دک . [ دُ ] (اِ) مخفف دوک ، و آن آلتی است که نخ را بر آن تاب دهند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ) و رجوع به دوک شود.
دک . [ دُ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی سگ با پوزه ٔ پهن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دگ . و رجوع به دگ شود.
دک . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان الموت بخش معلم کلایه ٔ شهرستان قزوین . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، بنشن ، گردو و مختصر میوه است . (از ...
دک . [ دَ ] (اِخ ) دهی از دهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار. سکنه 200 تن . آب آن از باران و محصول آن غلات و حبوب است . (از فرهنگ ...
دک . [ دَ] (اِخ ) دهی از دهستان قصرقند شهرستان چاه بهار. سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از رودخانه و محصول آن خرما و لبنیات و برنج است . (از فرهن...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.