دگر گشتن . [ دِ گ َ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) تغییر یافتن . دگر شدن . تغییر کردن . عوض شدن . تغیر. تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا). مبدل شدن . تبدیل شدن . تغییر یافتن وضع و حال . و رجوع به دگر شدن شود
: نه از دانش دگر گردد سرشته
نه از مردی دگر گردد نوشته .
(ویس و رامین ).
پیر شده بود و نه آن بوالحسن آمد که دیده بودم و روزگار دگر گشت و مردم و همه چیزها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
624).
چون گشت جهان را دگر احوال عیانیش
زیرا که بگسترد خزان راز نهانیش .
ناصرخسرو.
وَاکنون ز گشت دهر دگر گشتم
گوئی نه آن سرشت و نه آن طینم .
ناصرخسرو.
جهانا چون دگر شد حال و سانت
دگر گشتی چو دیگر شد زمانت .
ناصرخسرو.
طبع هوا بگشت و دگرگونه شد جهان
حال زمین دگر گشت از گشت آسمان .
مسعودسعد (از آنندراج ).
بر تو تا زنده ام دگر نکنم
گرچه کار جهان دگر گردد.
خاقانی .
بدل مجوی که بر تو بدل نمی جویم
دگر مشو که غم تو دگر نمی گردد.
خاقانی .
مگر در سرت شور لیلی نماند
خیالت دگر گشت و میلی نماند.
سعدی .