دگرگونه شدن . [ دِ گ َ گو ن َ
/ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) متغیر شدن . منقلب شدن . عوض شدن . تغییر کردن
: به فر جهاندار کسری سپهر
دگرگونه تر شد به آئین و مهر.
فردوسی .
شه بربرستان بیاراست جنگ
زمانه دگرگونه تر شد برنگ .
فردوسی .
چو بگرفت جای خرد آرزوی
دگرگونه تر شد به آئین و خوی .
فردوسی .
|| نامساعد شدن و تغییر یافتن ، چون : دگرگون شدن روزگار و چرخ و کار و داوری و جهان و غیره
: چو بگذشت بر ناز یکچند گاه
دگرگونه شد کار بر تاج شاه .
(از ملحقات شاهنامه ).
به مادر چنین گفت کای هوشیار
به ما بر دگرگونه شد روزگار.
فردوسی .
دگرگونه شد چرخ گردون بچهر
از آزادگان پاک ببْرید مهر.
فردوسی .
چو اسکندر آمد به اسکندری
جهان را دگرگونه شد داوری .
فردوسی .
سپه سازی و سازجنگ آوری
که اکنون دگرگونه شد داوری .
فردوسی .
جهان را دگرگونه شد کار و بارش
بر او مهربان گشت صورت نگارش .
ناصرخسرو.
طبع هوا بگشت و دگرگونه شد جهان
حال زمین دگر شد از گشت آسمان .
مسعودسعد (از آنندراج ).
چو تاریخ پنجه درآمد بسال
دگرگونه شد بر شتابنده حال .
نظامی .
و رجوع به دگرگونه و دگرگونه گشتن شود.