اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دل آزرده

نویسه گردانی: DL ʼAZRDH
دل آزرده . [ دِ زُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آزرده دل . رنجیده دل . شکسته دل . محزون . ملول :
در آن انجمن بود بیگانه ای
غریبی دل آزرده فرزانه ای .

فردوسی .


چون خیزران جد هادی در کشتن وی بدید و خود از وی دل آزرده بود. (از مجمل التواریخ والقصص ).
چنانم دل آزرده از نقش مردم
که از نقش مردم گیا می گریزم .

خاقانی .


سرانجام چون در پس پرده رفت
ز بیداد گیتی دل آزرده رفت .

نظامی .


دل آزرده را سخت باشد سخن
چو خصمت بیفتاد سستی مکن .

سعدی .


وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت . (گلستان سعدی ). جوان به غرور دلاوری که در سر داشت از خصم دل آزرده نیندیشید. (گلستان سعدی ).
- دل آزرده شدن ؛ رنجیده دل شدن . شکسته دل شدن :
ز روی طیبت گفتم بزرگواری کن
جواب گوی ز طیبت مشو دل آزرده .

سوزنی .


شنیدم که از نیکمردی فقیر
دل آزرده شد پادشاهی کبیر.

سعدی .


گویم از بنده ٔ مسکین چه گنه صادر شد
کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد.

سعدی .


صاحب مسجد امیری بود عادل و نیک سیرت نمی خواستش که دل آزرده شود. (گلستان سعدی ).
اندکی بیش نگفتم غم دل ترسیدم
که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است .

؟


- دل آزرده گشتن ؛ دل آزرده شدن . رنجیده دل شدن :
مرده دل آزرده نگرددز کوب .

ناصرخسرو.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۵۵ ثانیه
آزرده دل . [ زَ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) آزرده جان : اگر برنخیزد به ، آن مرده دل که خسبند از او مردم آزرده دل .سعدی .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.