دل آشوب . [ دِ ] (نف مرکب ) دلاشوب . دل آشوبنده . آشوب کننده ٔ دل . آنچه یا آنکه سبب آشوب و بهم برآمدن دل گردد. مهوع . || نگران کننده . مضطرب سازنده ٔ دل . مشوش دارنده ٔ دل . برهم زننده ٔآرامش دل . ازبین برنده ٔ سکون و قرار دل
: زیرا که به از عمر بود مرگ مر آنرا
کز سهم دل آشوب تو باشد به خطر بر.
سنائی .
غمزه ٔ تو چون خدنگ لیک دل آشوب
چشم تو رشک غزال و نرگس بربار.
مختاری .
تمنای شهان ، خاتون دوران
دل آشوب جهان ، بانوی ایران .
نظامی .
آن لعل دلکشش بین و آن خنده ٔ دل آشوب
و آن رفتن خوشش بین و آن گام آرمیده .
حافظ.
|| کنایه از معشوق . (از انجمن آرا). || (اِ مرکب ) درختی است خوش قد و قامت ، و برگ آن پنج شاخ می باشد و آن را پنج انگشت می گویند و بیشتر در کناره های جویها میروید و تخم آن بوی تیز دارد و آن رابه عربی فقد خوانند و در دواها بکار برند خصوص در مرض استسقا. (برهان ). رجوع به پنج انگشت شود.
-
تخم دل آشوب ؛ فلفل بری . اثلق . پنجنگشت . فنجنگشت . حب الفقد. (یادداشت مرحوم دهخدا). رج__-وع به فلفل بری و پنج انگشت شود.