دل افگار. [ دِ اَ ] (ص مرکب ) دل فگار.دل ریش . دل شکسته . (ناظم الاطباء). خسته دل . دل خسته . پریشان خاطر. دل گرفته . کاسف البال . مغموم . غمین . غمگین . مکمود. کمد. کامد. مهموم . افگار. مکروب
: نخستین به گل شادخوارت کند
پس آنگه دل افگار خارت کند.
فردوسی .
بدگوی او نژند و دل افگار و مستمند
بدخواه او اسیر و نگونسار و خاکسار.
فرخی .
دویم آنکه چون به خانه روی سلام مرا به مادر دل افگار من برسانی . (قصص الانبیاء ص
51).
رحیل آمدش هم در آن هفته پیش
دل افگار و سربسته و روی ریش .
سعدی .
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد.
حافظ.
ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افگاران خوشست .
حافظ.