اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دل بریدن

نویسه گردانی: DL BRYDN
دل بریدن . [ دِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) دست کشیدن . دل کندن . دل برداشتن . قطع علاقه کردن :
چو فرزند شایسته آمد پدید
ز مهر زنان دل بباید برید.

فردوسی .


فروافکند سوی فرزند خویش
نبرد دل از مهر پیوند خویش .

نظامی .


به سیم سیه تا چه خواهی خرید
که خواهی دل از مهر یوسف برید.

سعدی .


تَبتیل ؛ دل از دنیا بریدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). || مأیوس شدن . نومید گشتن . قطع امید کردن . رجوع به بریدن شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
هیچ واژه ای همانند واژه مورد نظر شما پیدا نشد.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.