دلسوز. [ دِ ] (نف مرکب ) دل سوزنده . آنکه دلش بر حال دیگران بسوزد. (آنندراج ). مشفق . مهربان . غمخوار. خیرخواه . خیراندیش . (ناظم الاطباء). تیماردار. مهربان . آنکه غم کسی خورد. آنکه غم تو خورد. مهربان . که غم زیان و مصیبت تو خورد
: کجا نام او جندل راهبر
به هر کار دلسوز بر شاه بر.
فردوسی .
به رنج دل بپروردی امیرا نیک نامی را
چنان چون مادر دلسوز فرزند گرامی را.
فرخی .
عقیقین لبم پیروز گشته
جهان بر حال من دلسوز گشته .
(ویس و رامین ).
دلسوز چند بود همی خواهی
خیره بر این خسیس تن ای مسکین .
ناصرخسرو.
راتبم گندمیست هر روزی
از یکی پارسای دلسوزی .
سنائی .
دلسوز ما که آتش گویاست قند او
آتش که دید دانه ٔ دلها سپند او.
خاقانی .
سایبانست بر تو بخت سپید
آن سپیدی بخت دلسوز است .
خاقانی .
بر تن ز سرشک جامه ٔ عیدی
در ماتم دوستان دلسوز.
خاقانی .
بودند بر او چو دایه دلسوز
تا رفت بر این یکی شبانروز.
نظامی .
گفتا منم آن رفیق دلسوز
کز من شده روز او بدین روز.
نظامی .
امیدم هست کز روی تو دلسوز
بروز آرم شبم را هم یکی روز.
نظامی .
همان پندارم ای دلدار دلسوز
که افتادم ز شبدیز اولین روز.
نظامی .
در آن حلقه که بود آن ماه دلسوز
چو مار حلقه می پیچید تا روز.
نظامی .
آشنائی نه غریبیست که دلسوز منست
چو من از خویش برفتم دل بیگانه بسوخت .
حافظ.
-
خواهر دلسوز ؛ خواهر مهربان : خواهر دلسوز استخوان مرا با هفت گلاب شسته ، من همی شدم یک بلبل پر.
-
دلسوز شدن ؛ غمخوار شدن . مهربان شدن
: چنان کن که هرکس که نزدیک اوست
به رادی شود با تو دلسوز و دوست .
اسدی .
|| آنکه یا آنچه متألم سازد بسختی . سوزنده ٔ دل . (یادداشت مرحوم دهخدا). سوزاننده ٔ دل . تأثرانگیز. غم انگیز
: بدین تلخی که شیرینست امروز
نباشد هیچکس با رنج دلسوز.
نظامی .
اما عشق دلفروز و مهر دلسوز از محمل دل فریاد می کرد که ... (سندبادنامه ص
181).
بر گور پدر نشسته تا روز
می خواند قصیده های دلسوز.
نظامی .
می گفت سرودهای دلسوز
زآن روز مباد کس بدین روز.
نظامی .
در دل خوش ناله ٔ دلسوز هست
با شبه شب گهر روز هست .
نظامی .
پس آنگه گفت کاین آواز دلسوز
چه آوازاست رازش در من آموز.
نظامی .
ازاو دیدم هزار آزرم دلسوز
که نشنیدم پیامی از تو یک روز.
نظامی .
درچکانیدی قلم بر نامه ٔ دلسوز من
ور امید صلح باری در جوابت دیدمی .
سعدی .
دوست می دارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هرنوعی که باشد بگذرانم روز را.
سعدی .
غزلیات عراقیست سرود حافظ
که شنید این ره دلسوز که فریاد نکرد.
حافظ.
|| معشوق و دل سوزنده
: که برگشت و تاریک شد روزمن
ازین سه دل افروز دلسوز من .
فردوسی .
همی تا هجر آن دلسوز بینم
نه درمان یابم و نه روز بینم .
(ویس و رامین ).
|| دل سوخته . (یادداشت مرحوم دهخدا)
: ای عاشق دلسوز ز کام خود دور
می نال و همی چاو که معذوری معذور.
؟ (از فرهنگ اسدی ).
یکی ساعت من دلسوز را باش
اگر روزی بدی امروز را باش .
نظامی .
نالیدن عاشقان دلسوز
ناپخته مجازمی شمارد.
سعدی .
|| (اِ مرکب ) غم . رنج . درد
: تنها باشید تا رسوائی یکدیگر رانبینید و دلسوز یکدگر را نچشید. (کتاب المعارف ). || قسمی از اقسام هفت گانه ٔ لاله . (آنندراج ) (انجمن آرا)
: چه خوری خون چو لاله ٔ دلسوز
خوش نظر باش و بوستان افروز.
خواجوی کرمانی (از آنندراج ).