دل شکستگی . [ دِ ش ِ ک َ ت َ
/ ت ِ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دل شکسته . دل شکسته بودن . شکسته دل بودن . رنجیده و آزرده دل بودن
: با همه دل شکستگی روی به آسمان کنم
آه که قبله ٔ دگر نیست ورای آسمان .
خاقانی .
از خوف شماتت اعداء و احتراز از دل شکستگی لشکر این خبر پنهان می داشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). این حرکت باعث تقویت فوج ابراهیم خان و دل شکستگی قوشون امیرخان گردید. (مجمل التواریخ گلستانه ص
25).
-
بادلشکستگی ؛ با آزردگی . با ناامیدی .