دلق
نویسه گردانی:
DLQ
دلق . [ دَ ] (ع مص ) بیرون کردن شمشیر از نیام و لغزانیدن . (از منتهی الارب ). برآوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || خارج شدن شمشیر از نیام به خودی خود، بدون اینکه آنرا بیرون کشند. (از اقرب الموارد). دُلوق . رجوع به دلوق شود. || بیرون آوردن شتر شقشقه ٔ خود را. || سخت کردن حمله و غارت بر کسی . || گشودن در را بشدت . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۹ ثانیه
دلق . [ دَ ل ِ ] (ع ص ) سیف دلق ؛ شمشیر که به آسانی برآید از نیام . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دالق .رجوع به دالق شود. || تیززبان ....
دلق . [ دُ ل ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ دَلوق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به دلوق شود.
دلق . [ دَ ل َ ] (معرب ، اِ) معرب دله ٔ فارسی که قاقم است و آن دابه ای است کوچک که به سمور ماند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گربه...
دلق . [ دَ ] (ص ) فرومایه و ناکس . (غیاث ). بد و پست و حقیر و بی قدر. (ناظم الاطباء). بلایه و ناکاره که هیچ قیمت ندارد. (ذیل برهان ). مرحوم د...
دلق . [ دَ ] (اِ) در بیت ذیل از مولوی مخفف دلقک است که نام مسخره ای است معروف : که ز ده دلقک بسیران درشت چند اسپی تازی اندر راه کشت ...
دلق پوش . [ دَ ] (نف مرکب )دلق پوشنده . پوشنده ٔ دلق . که دلق پوشد. || که دلق پوشیده است . پوشیده دلق . آنکه لباس مندرس پوشیده است . (ناظم ...
دلق پوشی . [ دَ ] (حامص مرکب )عمل پوشیدن دلق . حالت و چگونگی دلق پوش : تا مگردلق پوشی جسدم طلق ریزد بر آتش حسدم .نظامی .
صاحب دلق . [ ح ِ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خرقه پوش . صوفی . آنکه دارای دلق است . رجوع به دلق شود.- میرِ صاحب دلق ؛ عمربن خطاب : به یار محر...
پوشیده دلق .[ دَ / دِ دَ ] (ص مرکب ) دلق بتن کرده . صوفی . || مجازاً ظاهرساز.متظاهر. ریاکار : عزیزان پوشیده از چشم خلق نه زنارداران پوشیده د...
امیر صاحب دلق . [ اَ رِ ح ِ دَ ] (اِخ ) علی بن ابیطالب (ع ). (از ناظم الاطباء) (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). از القاب علی (ع ) در میان اهل ...