دل نژند. [ دِ ن ِ
/ن َ ژَ ] (ص مرکب ) غمین . غمگین . افسرده . دل افسرده .
-
دل نژند شدن ؛ غمین شدن
: سپهبد ز شیروی شد دل نژند
برآشفت و گفت ای بداندیش زند.
اسدی .
-
دل نژند کردن ؛ غمگین کردن
: کند کاهلی مرد را دل نژند
در دانش و روزی آرد به بند.
اسدی .
رجوع به دل نژند ذیل نژند شود.