دل نشین . [ دِ ن ِ ] (نف مرکب ) دل نشیننده . نشیننده بر دل . آنچه بر دل نشیند. مرغوب و پسندیده . (آنندراج ). مطبوع . مقبول . خوش آیند. (ناظم الاطباء). دلپذیر. خوش آیند
: زن خوش منش دلنشین تر که خوب
که پرهیزگاری بپوشد عیوب .
سعدی .
تا جای غیر پهلوی آن نازنین نبود
هرگز میانه ٔ من و او دل نشین نبود.
تأثیر (از آنندراج ).
تیری نزد به غیر که از من خطا شود
آن دلفریب هرچه کند دل نشین کند.
تأثیر (از آنندراج ).
-
دل نشین شدن ؛ مطبوع شدن
: دل نشین شد سخنم تاتو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد.
حافظ.
|| مؤثر.